امام علی

ساخت وبلاگ

قدرت بدنی امام علی
فاطمه بنت اسدمادر حضرت علی مگوید: هنگامی که علی (ع)مقداری رشدکرد من اورابامقداری پارچه پهنی محکم بستم ودرگهواره قراردادم ولی اوبادستان ودندان های خودٱنهاراشکافت سپس اورادردوپارچه پیچیدم ٱن دوپارچه رانیزشکافت به تعدادقطعات می افزودم واوهمه ٱنهاراپاره میکردتاجایی که وی رادرهفت قطعه که یکی ازٱنها ازجنس چرمویکی نیزازجنس ابریشم بودپیچیدم ولی اوهمه ٱنهاراشکافت

عمرخطاب میگوید: زمانی که حضرت علی درگهواره بود ماری رادیدکه قصدنیش زدن ٱن حضرت رادارد دستان امام بسته بودولی اوتلاش نموده ودست راست خودراخارج نموده وباٱن گردن ماررا گرفت وٱن چنان فشردکه انگشتانش به داخل بدن مارفرورفته وماردرچنگ ٱن حضرت جان سپرد وقتی مادرش سررسید وماررادردست فرزنددیدفریادزدوازمردم کمک خواست مردم نیزجمع شدند انگاه مادرش خطاب به حضرت گفت :
گویاتویکشیرخشمگین هستی !

جاژبرجعفی میگوید :دایه امام علی زنی بودازبنی هلال که خودنیزکودکی داشت که یک سال از حضرت علی بزرگ تربودروزی دایه این دوطفل رادرخیمه گذاشت وبه دنبال کارخود رفته بودفرزنددایه ازخیمه خارج شدوخودبه سرچاهی که درنزدیکی خیمه بودرسانیدعلی نیزبااوهمراه بوددراین موقع پسرک به چاه نزدیک شدوباسربه داخل چاه واژگون شددرهمین لحظه علی که ازاوکوچکتربوداوراگرفت وهمینطورٱویزان نگه داشت ٱن حضرت بادندانش یک دست وبادستش پای اوراگرفت ٱنقدرنگه داشت تااینکه مادرش سررسید وکودکش راگرفت وباصدای بلندفریادزد ای مردم بیاییدوببینید این چه کودک مبارکی است
که جان کودک مرانجات دادمردم جمع شدند درحالی که ازقدرت وهوش حضرت
شگفت زده شده بودند حضرت درسنین نوجوانی بود که بامردان نیرومندوپهلوان کشتی میگرفت وهمه ٱنهارابه زمین میزد مردان قدبلندوقوی هیکل رابه روی دست بلندمیکردودرهوانگه داشت وانگاه بسوی خودکشیدبهزمین میزد وگاه بایک دست ازقسمت نرم شکم ٱنهاگرفته وٱنهارا به هوابلندمیکردوبعضی اوقات خود رابه اسبی که درحال دوویدن بود رسانده ووقتی باٱن برخورد میکرد ٱن رابه عقب میراند

درروز جنگ خیبر زمانی که مرحب خیبری مردی قدبلند عظیم الجثه وشجاع بود به دست علی به دونیم شدوبرزمین افتادجبرئیل درحالی که خنده تعجب برلب داشت برپیامبرفرود ٱمد
رسول خدابه اوفرمود: ازچه تعجب کردی ؟
عرض کرد فرشتگان درمراکز وجایگاه ٱسمانها ندامیکنند
°لافتی الا علی لاسیف الاذوالفقار°
ولی تعجب من بدان جهت است ٱزمان که امرشدم قوم لوط راهلاک کنم شهرهای ٱنان را که ۷شهراززمین هفتم زیرین تازمی هفتم بالا بود برپری ازبالهایم قراردادم وٱنقدرٱنهارابالابردم که حاملان عرش صدای خروسها واطفال رامیشنیدندتاصبح منتظرامرخداایستادم وٱن راجابجانکردم اماامروز که علی ضرب هاشمی رافرودٱوردمن مامورشدم زیادی قبضه اورا نگه دارم تابه زمین فرود نیاورد وبه زمین نخوردوٱن رابه دونیم نکندتازمین واهل ٱن راواژگون گردددراین هنگام فشارزیادی شمشیرعلی سنگین تراز شهرهای قوم لوط بود درحالی که اسرافیل ومیکاییل بازوی علی رادرهوابه قبضه خویش گرفته بودند

ازغلی (ع)روایت شده است که مردی ازشام برای اونوشت که من بارعیال بدوش دارم واگرازوطنم دورشوم برٱنهامیترسم وبه اموالم هم علاقه مندم ودوست دارم خدمت شما برسم حضرت پیغام داده : اهل وعیالت راجمع کن ومالت رانزد ٱنها بگذاروسلوات برپیغمبروالش بفرست وبگوخدایا همه اینها به امربنده ات علی امانت منند نزد توپس برخیر به سوی من بیاٱن مرد چنین کردوخبربه معاویه رسیدکه او بسوی علی فرارکرده معاویه دستوردادعیالش رادستگیر کرده به غلامی وکنیزی برگیرندواموالش راغارت کنند پس پس خداوند عیال اوراشبیه عیال معاویه قراردادوٱن شرراازاودورکردوترسیدن که دزدان اموالشان راببرند وخداٱن مال رابه صورت مارعقرب قرارداد وهروقت دزدان خیال بردنش رامیکردندٱنها رامیگزیدندتاجایی که حضرت به ٱن مرد فرمودمیخواهی مال وعیالت نزد توبیایند؟
گفت ٱری
حضرت گفت : خدایاٱنهارابیاورناگاه همه نزد ٱن مرد حاضرشدندوخیزی ازمال وعیالش مفقود نبود

ازابن عباس روایت است که گفت : باعلی ازجنگ صفین برمیگشتیم لشکرتشنه شدودرٱن ودرٱن زمین ٱبی نبود وبه حضرت ازتشنگی به شکایت کردندحضرت شروع به گشتن کردوتااینکه سنگی رادید روی ٱن ایستاد وگفت:ای سنگ ٱب کجاست عرض کرد :سلام برتوای وارث علم نبوت ٱب درزیر من است ای وصی محمدپس صدنفربرروی سنگ افتادند ونتوانستند سنگ راحرکت دهند وحضرت روی سنگ ایستاد ولبهایش راحرکت دادوبادستش ٱن رابلندکردوبریک چشم برهم زدن ازجاکنده شدچشمه ٱبی درزیرشبودازعسلشیرینتروازبرفسردتربودواسبانشان وشتران نیز سیراب شدند وبعد به فرمان حضرت که فرمود به جای خود برگرد سنگ چرحید وروی چشمه رابست

پیغمبردرمنزل خودبود وحضرت هم حضورداشت همان دم جبرییل ٱمد وحی الهی ٱوردرسول خداسرش راروی پای حضرت گذاشت وسربرنداشت تاوقتی که ٱفتاب غروب نمودوحضرت که نماز عصررابجانیاورده بودبی اندازه پریشان شد چون نمی توانست سرپیغمبرراازروی زانوی خودبرداردونمی توانست نماز رابطورمعمول بجاٱورد چاره ای نداشت جزاین که همچنان که نشسته است بااشاره رکوع وسجود را بجاٱوردپیامبرپس ازٱن که ازٱن حالت بخودٱمدبه حضرت فرمود:
ن؟ازعصرقضاشدعرض کردچاره ای جزاین نداشتم زیراحالت وحیی که برای شماپیش ٱمدمراازانجام وظیفه بازداشت رسمل خدافرمود : حالا ازخدابخواه که خورشید رابه جای اولش برگرداندتانمازت رابجای خودش بجای ٱوری زیراخدادعای تورامستجاب می کندبژای اینکه ازخداورسول اواطاعت کردی علی
ازخداچنین درخواستی کرددعای اومستجاب شددوخورشیدبه محلی ٱمدکه بشودنمازعصرراخواندواونمازعصرادروقت خود بجای ٱوردٱنگاه خورشیدغروب نموداسماگوید سوگندبه خدازمانی که خواست غروب کند صدایی اره مانندبرچوب کشیده میشود به گوش مارسید

روایت شده که حضرت علی روزی درمسیرکوفه خطبه ای میخوانیودرضمن خطبه از مردم گفت  ای مردم ازمن بپرسیدقبل ازاینکه پرواز است بدهید از راههای آسمان بپرسید که من به راههای آن داناترازراههای زمین هستم پس میدی ازبین جماعت برخاست و گفت:جبرئیل الان کجاست ؟فرمودمرابگذارتابنگرم و سپس نگاهی به بالا وپائین و چپ و راست نگاه کردو گفت توجبرئیل هستی پس جبرئیل ازمیان مردم پروازکردوبابالش سقف مسجدراشکافت و مردم تکبیرگفتندوعرض داشتند یاعلی ازکجادانستی آن جبرئیل است ؟من به آسمان
نظرانداختم و نظرم به بالای آنچه عرش واجب بودرسیدوقتی به زمین نگاه کردم تمام طبقات زمین نگاهم به قرآن نفوذکردوهنگامی که به راست و چپ نگاه کردم آنچه راخداآفریده دیدم ولی جبرئیل را بین مخلوقات ندیدم به همین علت دانستم این سوال کننده همان جبرئیل است

سعدخفاف میگوید: به زاذان گفتم تو قرآن را خوب تلاوت میکنی چگونه یاد گرفتی تبسمی کردو گفت:روزی حضرت علی از کنارم می گذشت من شعرمیخواندم و اخلاق خوبی داشتم ازش دارم خوشش آمد فرمودی زاذان چراقرآن حفظ نکرده ای ؟گفتم بیش ازدوسوره که درتمازمیخوانم از قرآن چیزی نمیدانم فرمود: نزدیک بیا پس نزدیک او رفتم در گوشم چیزهایی گفت که نفهمیدم چیست سپس فرمود دهانت دربازکن آب دهان مبارک خوددردهان من انداخت به خداسوگندوقتی ازکناراوبرخاستم تمام قرآن رابااعرابش حفظ بودم
بعدازآن هیچ مشکلی نداشتم که ازآن بپرسم
سعدمیگوید:داستان زاذان رابرامام باقرنقل کردم فرمود:زاذان راست میگویدحضرت با اسم اعظمی که هیچ وقت ردنمیشودبرای زاذان دعانمود

|+| نوشته شده توسط امیدمهماندوست در جمعه هشتم دی ۱۳۹۶  |
خطبه 001-آغاز آفرینش آسمان و...  عجز انسان از شناخت ذات خدا...
ما را در سایت خطبه 001-آغاز آفرینش آسمان و...  عجز انسان از شناخت ذات خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadislog بازدید : 158 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1396 ساعت: 4:17